ملیکا جانملیکا جان، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 21 روز سن داره
زندگی مشترک من وبابازندگی مشترک من وبابا، تا این لحظه: 17 سال و 8 ماه و 29 روز سن داره

ملیکا جون ، قشنگترین هدیه ی خدا

روز جهانی کودک مبارک دختر گلم

کاش میشد همیشه کودک بود زندگی شادی و عروسک بود دختر نازم حالا که این مطلب رو مینویسم تو بغل من نشستی وداری بازیگوشی میکنی... انقدر مزه میریزی که دلم نمیاد از خودم جدات کنم. کاش هرگز زنگ تفریحی نبود جمع بودن بود و تفریقی نبود کاش می‌شد باز کوچک می‌شدیم لا اقل یک روز کودک می‌شدیم کاش کودک بودم تا بزرگترین شیطنت زندگی ام نقاشی روی دیوار بود، ای کاش کودک بودم تا از ته دل می خندیدم نه اینکه مجبور باشم همواره تبسمی تلخ بر لب داشته باشم ، ای کاش کودک بودم تا در اوج ناراحتی و درد با یک بوسه همه چیز را فراموش می کردم روز کودک مبارک   دختر نازم ...
15 مهر 1390

گل ما 6 دندونه شد

خانمی از چند روز پیش متوجهمون کرده بود که میخواد دندون در بیاره ، این همون دندون (aراست) بالاست که تا حالا در نیومده بود.. الهی مامانی فداش بشه .. دخترم چند روزیه دست و پا شکسته میگه مامان امروز صبح دست و پا رو یاد گرفت و وقتی میپرسم دست و پا کدومه نشون میده عصری وقتی گفتم پا کو خودش پا رو تلفظ کرد (فداش بشم) 
15 مهر 1390

استفاده کاربردی از واژگان...

دخترم دیگه بزرگ شده ، دیگه میدونه وقتی گشنشه باید بگه ممه... یا وقتی باباش رو میخواد صدا کنه میگه بَ بَ............ کلماتی رو مثل بو و دَ دَ و گَ گَ و...رو هم بیان میکنه. بابا مجید آرزو داشت که یه روز ملیکا صداش بزنه و حالا با شنیدن بابا از زبون ملیکا تو پوست خودش نمیگنجه. تازه دخترمون میتونه با تکیه به جایی وایسه(برای چند ثانیه)...  عزیزم تو چند هفته اخیر بشکن میزنه، دست میزنه ،بای بای میکنه کمتر از غریبه ها میترسه.  این روزها دلم میخواد  بیشتر با ملیکا کار کنم اما نمیدونم چی کار کنم؟ مادرهای مهربونی که این مطلب رو میخونند اگر میشه از تجربیات شخصی خودشون برام بنویسند... ...
11 مهر 1390

ملیکا 7 ساعت بدون مامان بود.............

امروز روز اولی بود که به دانشگاه میرفتم،2تا کلاس داشتم،داشتم میرفتم خانمی رو خوابوندم . خاله فاطمه جون حسابی سنگ تموم گذاشت و با ملیکا بازی کرد طوری که اصلا نبود من رو احساس نکرد... دست پدر جون و مادر جونم هم درد نکنه که خیلی به خانمی رسیدند... وقتی هم اومدم بازم خواب بودی گل من ، دلم برات یه ذره شده بود. ...
9 مهر 1390

4دست و پا راه رفتنت مبارک عزیزم

دختر نازم از دیروز صبح که دقیقا ٨ ماهش تموم شد شروع کرد به  ٤دست و پا رفتن  و تا شب ٤قدم کامل میرفت .... با اینکه مسئولیتهام بیشتر شده اما خیلی خوشحالم... خانمی خیلی بازیگوش شده.......   تازه دندون ٥ام هم در اومد...اما هنوز یکی از دندانهای  بالایی در نیومد..نگرانم.. لطفا اگر اطلاعاتی دارید نظر بدید ...
6 مهر 1390

دریا

امروز صبح با خونواده بابایی به دریا رفتیم .ملیکا وقتی جوی آب رو میدید به هیجان میافتاد و کلی ذوق میکرد ،حالا فکر کنید دریا رو دید چه حالی شد . از وقتی ملیکا به دنیا اومد فکر کنم ٣ یا ٤ بار دریا  اومدیم. این هم عکس بهترین بابای دنیا  با دخترش... شن بازی......(بدون شرح) شب هم به باغ عمو مهران (شوهر عمه)رفتیم و ملیکا جون برای اولین بار ٤دست و پا رفتن رو تجربه کرد.(نیم متر) تازه دختر نازمون امشب گفت بابا(بَ بَ ) و ما کلی ذوق کردیم.... ...
3 مهر 1390

ملیکا کلمه میگوید...........

دتر ما چند روزی بود تک و توک موقع غذا خواستن میگفت "ام" اما امروز بیشتر گفت حتی موقع آب خوردنش گفت "آب" با این حال عمه رو زودتر از بابا و مامان یاد میگیره.. راستی ملیکا جون ٣تا عمه و  ٣تا خاله خیلی خوب داره که خیلی دوستش دارند.. یه دایی و یه زندایی بینظیر که همیشه وبلاگش رو میخونه و نظر میده.
1 مهر 1390

مامان بد....

امروز خیلی خوابم سنگین بود خانمی بیدار شد و باهام بازی میکرد  اما انقدر خسته بودم که حال نداشتم با عزیز دلم بازی کنم همینطور چرت میزدم تا اینکه بیدار شدم و دیدم  دختر کوچولوم پیشم خوابید......    پاهای ناز و کوچولوی ملیکا ترکیب عکسها ...
1 مهر 1390